سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

میان کوچه می گردم، که کوچه آشنای ماست

خدا داند که کوچه، محرم اسرار عاشقهاست

سـرو کار هـر آنکه عاشـق حیـدر شـود روزی

به خاک کوچه افـتد، گواهـم حضرت زهـراست

از آن روزی که زهـرا را میان کوچه ها کشـتند

دگر در کوچه جان دادن، دعای هر دلِ شیداست

حسین جان کوفه لبریز از عدوی مـرتضی باشد

در این کوچه هنوز از کینه، حیدر بی کس و تنهاست

صورت روی دیوار گذاشته، همه درها را به رویش بستند، دید از این خانه بوی علی می آید، بی خود نبود آنجا ایستاد، زن آمد آقا چرا اینجا ایستادی فرمود: تشنه ام طوعه برای مسلم آب آورد، او آب را نوش جان کرد، باز هم نمی رود، آقا راضی نیستم اینجا بمانی همه دنبال سفیر آقام میگردند، به خانه ات برو. مسلم گفت: ای زن

در کوفه غریبم و کاشانه ندارم

یک شهرپر از دشمن و یک خانه ندارم

اینجا همه دنبال من می گردند، تا مسلم را شناخت، در را باز کرد، گفت: آقا کنیز شما هستم ، مسلم را به خانه دعوت کرد.

زن می گوید: دیدم مسلم مشغول مناجات است

شاید می گفت: ای کاش دستم می شکست برای آقام نامه نمی نوشتم.

غبار کوچه ها را با گلاب اشک بشویم

                  به استقبال زینب، اشک چشمانم سرازیر است

یقین دارم که می آید به کوفه دختر زهرا

                      ولی بر بازوان او، به جرم عشق، زنجیر است

اگر در این شهر به مسلم اهانت کردند و سنگش زدند امّا حرفش این بود:

هرچه خواهید مرا سنگ زنید  /  لیک یک سنگ به زینب نزنید

گویا مسلم دارد می بیند آن لحظه ای را که کنار بدن ابی عبد الله زینب(س) را دارند می زنند

کنار پیکر صد پاره ی گل  /  چنین ناله زند آشفته بلبل

ببین دژخیم ظالم وحشیانه  /   زند بر عمّه ی من تازیانه

یا حسیـن


نوشته شده در  پنج شنبه 86/10/20ساعت  4:30 عصر  توسط محمد 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

تمام حاجت ما را خدا  به ما داده

                که از صفای حسینش به ما صفا داده

تمام آرزویم دیدن محرم بود

                که فیض درک عزایت ، خدا به ما داده

بهار اشک رسید و خدا به دیده ی ما

                  ز چشم حضرت زهرا، کمی بُکا داده

به خلقت همه عالم نمی دهم هرگز

           دل شکسته ی خود را که حق عطا کرده

برای درک محَرم به خود رجوعی کن

                     که اصل طینت ما را ز کربلا داده

امّ السّلمه عرض کرد، حسینم با رفتنت به کربلا من را غمناک نکن. از پیغمبر شنیدم تو را در کربلا می کشند.

امام فرمود: مادرم، من از این جریان با خبرم. با اشاره ولای محل شهادت و دفن خود را نشان داد. ام السلمه با دیدن این صحنه گریه کرد و گفت : پیامبر به من خاکی از آنجا داده است، ابی عبد الله با اعجاز دست خود را باز کرد و به او نشان داد.( ام السلمه ببین آیا از همین خاک است)، این را نگه دار هر زمان دیدی این دو خاک خونی شده بدان که مرا شهید کردند.

اینجا می گویم: ام السلمه نتوانستی با دیدن محل قبر حسین صبر کنی، گریه کردی، امّا چه حالی داشت عمه ی سادات زینب، وقتی که آمد دید شمر روی سینه حسینش نشسته.  یا حسین


نوشته شده در  پنج شنبه 86/10/20ساعت  4:21 عصر  توسط محمد 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شروع دوباره
[عناوین آرشیوشده]